سفارش تبلیغ
صبا ویژن
');"> خرداد 1389 - توکـــــل بــــه خـــــدا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

توکـــــل بــــه خـــــدا

 

حتــی غریبــه‌ها می‌دانند

کــه شانــه‌های غـرورت

تــشنه هـــق هـــق اســت

حتــی می‌دانند

که بــاید پلکهــایت را

دوســت داشــت

تــا آشنــایی را نشنــاسی .

می‌دانــی ؟

مــن هیــچ بـغضی را ارزان

نـفروختـــه‌ام

تنهـــا

سـایـه‌هـــای حضــورم راپــوششی می‌کنــم

بــر شانـه‌هــای عریــان غـرورت

تــا ،غــریبــه‌ای عبــور نـکـنـد

ساحل امید  و آرزویم 

من از داشتن تو و شانه های با غرورت 

بسیار خرسندم 

چون تمامی غرور و ارزشم را 

که خیلی وقت بود فراموش کرده بودم

را به من بازگرداندی

می خواهمت چون جان 

ای ساحل عمر وزندگیم  


نوشته شده در چهارشنبه 89/3/5ساعت 8:13 صبح توسط ایمان نظرات ( ) |

 

ساحلم هرگز این نوشته ها و مزاحمت های اینجا

نمی تونه یه ذره از آرامشی را که تو برایم به ارمغان

آوردی را کم کنه ،‏چون دقیقا هم تو مرا شناختی

و هم من ترا .

هرکسی می نویسد یا دست نشانده است یا بیمار

که با آزار و اذیت و گفتن کلمات زشت و بدور از واقع

میخواهد زندگی ها و خانه هایی را ویران کند

ولی غافل از این هستند جائی که خداوند هست

هیچ کسی قادر و توانا نخواهدبود

و تا خداوند نخواهد هیچ اتفاقی نخواهد افتاد

پس مانند همیشه که خوب هستی خوب بمان

تا روزی برسد که حسودان از پای افتند

همیشه ماندگاری ساحلم

 


نوشته شده در سه شنبه 89/3/4ساعت 1:37 عصر توسط ایمان نظرات ( ) |

 

بازهم برای تو مینویسم تا بدانی که یادتو در لحظه لحظه من جاریست.

 باز هم از دیوارهای فاصله عبور میکنم ودر ژرفای لحظه باتوبودن گم میشوم

و در آن لحظه رویایی اوج در دریای بی پایان چشمانت غرق میشوم

 تا در آن لحظه در نگاه تو گم شوم تا خودم را بیابم

 واز زندان لحظه های بی تو رها شوم.....شاید بتوانم به رویای با توبودن برسم

 و چه رویای شیرینی است رویای با توبودن

 رویایی که دست من را به دستان گرم تو میرساند.

آنگاه من در گرمای وجود تو ذوب میشوم در آن زمان دیگر زبان از سخن گفتن عاجز است.

 در این رویای دلنشین تنها دلهای ما هستند که باهم نجوا میکنند،

 گویی از پیوند دستهای ما روح ما هم به هم پیوند خورده

 

و چه زیباست رویای با توبودن......."

 

                           

باز هم از تو می نویسم

ای ساحل امید و آرزویم

همیشگی ترینی

و ماندنی ترین هستی

 


نوشته شده در سه شنبه 89/3/4ساعت 10:36 صبح توسط ایمان نظرات ( ) |

 

بگیر دستای تنهامو که بی دست تو غمگینم

به تلخی های دلتنگی ، کنار غصه میشینم

من از این بیقراری ها ، سراغ عشقو میگیرم

به چشمات خیره میمونم ، بپای عشق می میرم

همه ساعات بی تو بودن رو، شمارش میکنم با غم

زمان با فاصله  دست داد، که دوریم هردومون از هم

اگرچه این دل تنها ، فقط از عشق میخونه

ولی درکُنج تنهائی ، دلم، از" فاصلهخُونه

برای بی پناهی هاش، همش آغوش غم  بازه

تـُو رویاش، با خیال تو، امیدِ تازه  می سازه

تو باورکن که  قلب من، توی غربت پریشونه

میخواد دوری کنه  ازغم ، ولی بی تو  نمیتونه

 بگیر دستای تنهامو، که قلبم بی تو بی تابه

همیشه چشم بیدارم ، میون گریه میخوابه

همه ساعات بی تو بودن رو، شمارش میکنم با غم

زمان با فاصله دست داد، که دوریم هردومون از هم

دلی که توی جام تو، شرابِ صبر میریزه

خودش صبروقرارش نیست،  خودش از غصه لبریزه

من از رنجِ جدائی ها ، نگاهو برتو میدوزم

پیش چشم تو میخندم ، ولی در سینه میسوزم

همه ساعات بی تو بودن رو، شمارش میکنم با غم

زمان با فاصله  دست داد، که دوریم هردومون از هم

 

 

 

ساحلم سخت در انتظار

پایان یافتن این فاصله هستم

تاتو بیایی و شادیم افزون شود

 


نوشته شده در دوشنبه 89/3/3ساعت 9:57 صبح توسط ایمان نظرات ( ) |

می توان پنجره را قاب چشمان تو کرد 

اگر فقط در میانش ایستاده مرا بنگری

با لبخندی بر لبانت!

در روحم. .. قاب ترا برای ابد حفظ خواهم کرد

با عکسی تو با لبخندی بر لبانت ...

که روح اشعار من است! 

عکس قاب گرفته ترا ...

بر دیواره ی درونی قلبم  

آویز خواهم کرد

با لبخندی بر لبانت ....که شادی قلبم بود!

و در اندیشه ام..

 قاب عکس دیدگان ترا مینگرم 

با لبخندی بر لبانت ... 

که طراوت اندیشه  هایم بود!

امروز چرا

قطره اشکی در چشمانت درخشید؟!

... چرا؟!  

کجاست آن لبخند زیبای لبانت

که روح اشعار من 

شادی قلب وطراوت اندیشه هایم بود؟

 

کجاست؟! ... چه  شد مگر! 

 آه... بیا بخاطر دل ...یکبار دیگر 

در قاب پنجره ی  عشق من بایست 

با لبخندی برلبانت ,

چرا که 

 از غصه  ی آن قطره اشک میان نگاهت  

... بسیار غمگینم ...بسیار

وخواهم مُرد اگر 

 لبان تو لبخند را فراموش کند!

مگذار ترا غمگین ببینم

که لبخند تو روح اشعار من

...شادی  دل ... طراوات تما می

اندیشه های من است

و قلمم اگر قلمی ست ... تنها میرقصد

در لبخند نگاه و... دیده گان ولبهای تو!!! 

بخاطر دل

یکبار دگر در قاب پنجره  ی  عشق

 لبخندی بدل ببخش !!!

مگذار غمگین ببینم ترا ...

مگذار روح اشعارم 

بمیرد در واژه های درد

... در   بی تابی  دل

در بیقراری اندوه تو

که میدانی هستی ام برای توست

عشقم از آن تو

ساحل زیبای زندگیم


نوشته شده در شنبه 89/3/1ساعت 12:32 عصر توسط ایمان نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5      

Design By : Pichak

جاوا اسکریپت

کد ماوس